مشکات آسمانی

  • خانه 
  • تماس  
  • ورود 

آیت خدا

08 مهر 1392 توسط آسمانی

بسم رب الحسین بسم رب المهدی بسم رب الشهدا
السلام علیک یا فاطمه الزهرا سلام الله علیها

قرار ما ساعت 10 شب بود اما 20 دقيقه‎اي تأخير مي‎كند.

مي‎گويد از حرم تا اين‎جا سه دقيقه راه است؛ ولي گاهي سه ربع طول مي‎كشد. معلوم مي‎شود خيلي‎ها مي‎خواهند از محمدتقي بهجت فومني بيشتر بدانند. هرچه به سالگرد ارتحال پدر نزديك مي‎شويم، مراسم‎ها و يادبود‎ها هم بيشتر مي‎شود و او هم كه به تازگي از چند سفر استاني به قم بازگشته، گويا واجب عيني مي‎داند كه آن‎چه از پدر مي‎داند به شيفتگان دين و معنويت عرضه كند. از جلسه‎اي در يكي از دانشگاه‎‎هاي كشور سخن مي‎گويد كه به اذعان مسئولان دانشگاه، براي هيچ جلسه‎اي آن‎قدر جمعيت نيامده بودند.
از ايشان مي‎خواهيم منحصرا از دوران نوجواني و جواني پدر بگويد. آن‎قدر شيرين و جذاب و دوست داشتني سخن مي‎گويد كه وقتي خداحافظي مي‎كنيم،ساعت 1:40 نيمه شب است.

مي‎خواهيم به‎طور خاص به دوران جواني مرحوم آيت‎الله بهجت بپردازيم.
دوران كودكي ايشان را نمي‎شود از دوران جواني‎شان جدا كرد؛ البته خصيصه ايشان اين بود كه هرگز از خودشان نمي‎گفتند؛ و اين را كه در دوران كودكي چه كردم و چه شده بود بيان نمي‎كردند؛ به ندرت پيش مي‎آمد كه چيزي را با ما، در ميان بگذارد؛ لذا مجبور بوديم با برنامه خاصي يا نقشه كشيدن از ايشان حرف بكشيم.

از تولد ايشان شروع كنيم. برخي نقل‎ها راجع به نام‎گذاري ايشان مطرح كرده‎اند. تا چه اندازه درست است؟
پدر ايشان، در كودكي، بر اثر بيماري و يا طاعون در حال فوت بودند و همه از او سلب اميد مي‎كنند، كه ناگاه ندايي مي‎شنود كه رهايش كنيد، او پدر محمدتقي است. همين باعث به هوش آمدنش مي‎شود و بهبودي كامل پيدا مي‎كند، بزرگ مي‎شود و ازدواج مي‎كند. تمام اين قضايا از ذهنش مي‎رود؛ تا اين‎كه دو پسر به نام‎‎هاي «محمد مهدي» و«محمد حسين» و يك دختر به دنيا مي‎آيند، هنگامي كه پسر سومش مي‎خواسته به دنيا بيايد، به ياد آن ماجرا مي‎افتد؛ لذا اسم پسر سومش را محمد‎تقي مي‎گذارد، اما اين پسر در هفت سالگي در حوض خانه غرق مي‎شود و از دنيا مي‎رود. اين مصيبت خيلي براي خانواده گران تمام مي‎شود، نذر و نياز‎‎هاي فراواني مي‎كنند تا خدا فرزندي عنايت كند كه بماند. ناگفته نماند كه مادر حاج آقا، خانمي صالح بوده است؛ طوري كه از منزل تا مسجد سوره ياسين را از حفظ مي‎خوانده است. حاج آقا بعد از حدود يك سال يا بيشتر كه الان يادم نيست، بعد از محمدتقي به دنيا مي‎آيد؛ به‎خاطر همين اسمش را محمد تقي ثاني مي‎گذارند. هنوز 16 ماه از عمرش نگذشته بود كه مادرش را از دست داد و از اوان كودكي، طعم تلخ يتيمي را چشيد و خواهرش او را بزرگ كرد.

جريان «محمدتقي» و نام‎گذاري را خود ايشان قبول داشتند؟
يكي از آقايان از ايشان پرسيد كه آيا درست است در آن عوالم به پدر شما گفتند كه ايشان را ر‎ها كنيد، پدر محمد تقي است؟ گفت: «بله، يك محمد تقي بود كه در هفت سالگي غرق شده است.» با اين تعبير مي‎خواستند…

به تعبير ما بپيچانند.
البته براي ما مسلم شد كه ايشان خودشان مي‎دانند. درباره بعضي موضوعات هنگامي كه اصرار مي‎كرديم، مي‎گفت قرار نيست كه انسان هرچه را مي‎داند، بگويد!

به مادر صالح ايشان اشاره كرديد. از كربلايي محمود، پدر آيت‎الله بهجت بگوييد.
پدر ايشان از مردان مورد اعتماد شهر فومن بود و ضمن اشتغال به كسب و كار، به رتق و فتق كارهاي مردم مي‎پرداخت و اسناد مهم و قباله‎ها به امضاي ايشان مي‎رسيد. وي اهل ادب و از ذوق سرشاري برخوردار بود و مشتاقانه در مراثي اهل بيت (عليهم السلام)، به‎ويژه حضرت ابا عبدالله الحسين (عليه السلام) شعر مي‎سرود؛ مرثيه‎‎هاي جان‎گدازي كه اكنون پس از نيم قرن هنوز زبانزد است. از جمله اين شعر: امشبي را شه دين در حرمش مهمان است، مكن اي صبح طلوع/// صبح فردا بدنش زير سم اسبان است، مكن اي صبح طلوع.

با توجه به اين‎كه ايشان از كودكي قرآن و ادبيات فارسي و علوم ديني را فراگرفته‎اند، آيا گزارش‎‎هايي از حالات ديني و معنوي ايشان در آن دوران داريد؟
ايشان ويژگي‎‎هاي خاصي را در دوران طفوليت داشتند؛ يكي از علاقه مندان آقا از مادرشان نقل مي‎كردند كه وقتي 10 ساله بودند، مسائل شرعي بانوان را با جديت خاصي بيان مي‎كردند. افرادي كه در آن دوران با ايشان هم مكتبي بودند، مي‎گفتند ايشان در مدرسه بسيار جدي بود و تمام بچه‎‎هاي هم مكتبي را منظم مي‎كرد. در درس خواندن هم بسيار جدي وارد مي‎شده است.وقتي بر فراز مسجد فومن اذان مي‎گفته است صداي اذانش را همگان مي‎شنيدند، علاقه شديدي به اذان گفتن داشت؛ هنگام شهادت حضرت علي (عليه‎السلام) با سوز و گداز خاصي اذان مي‎گفت.

جرقه‎‎هاي اوليه نور و معنويت، چگونه يا به دست چه‎كسي درون ايشان زده شد؟
ايشان در همان زمان 10 سالگي‎شان، نيم ساعت قبل از نماز، پشت در خانه امام جماعت كه سيد بزرگواري بودند، حاضر مي‎شدند و با هم به مسجد مي‎رفتند. به احتمال قوي، از همين نماز‎ها و تقيد خاص به نماز و عبادت است كه جرقه‎‎هاي روشنايي انوار الهي در وجودش پيدا مي‎شود و سلوك ايشان، به دست آن امام جماعت رقم مي‎خورد. آقا نقل مي‎كردند « من وقتي پدرم مي‎رفت به ديدار امام جماعت، من هم با پدرم مي‎رفتم»، پدرآقا طبع شعر عجيبي داشته و خود آقا هم قصيده‎اي داشته است آن را براي امام جماعت مي‎خواند و مورد تشويق امام جماعت واقع مي‎شود. ايشان مشوقش براي تحصيل و سير عبوديتش را اداي يك نماز صحيح در كودكي و ذهن خالي شده از ياد غير خدا مي‎دانست كه او را به‎سوي اهل بيت و خدايي شدن كشاند.

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: اخلاق لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

!...

ابزار وبلاگ

  • ...........مشکات آسمانی...........
  • تماس